۱۳۸۶ خرداد ۴, جمعه

نوشتاری از مهندس شاه اویسی در خصوص حقوق بشر

حقوق بشر

مهندس حسین شاه اویسی
نشریه نامه – شماره 53


"عاشق چشمي هستم كه بتواند جاي خالي پرنده‌ي محـبوس را در آسـمان ببيند" ‌‌‌(پرويز شاپور‌.) ‌ ‌
حقوق‌بشر حقوقي است كه به انسان به‌عنوان انسان تعلق مي‌گيرد، انسان به‌خاطر صِرف انسان بودنش بدون توجه به دين، فرهنگ، زبان، نژاد، مليت، مقام، خويشاوندي، تبار و قوميت.از آن‌جا كه انسان امروز جوياي زندگي است نه ياد مرگ، خواستار حقوق است نه وظيفه، دوستدار دنياست نه تارك دنيا، به‌كارگيرنده‌ي عقل است نه جبر؛ در چنين جهاني سخن‌گفتن از حقوق‌بشر دل‌پسند و مقبول است؛ به‌طوري‌كه به‌راستي مي‌توان گفت انسان گذشته مجبور و مكلف بود ولي انسان امروز، آزاد، محق و مختار است؛ انسان امروز كثرت‌گراست و باور راستين به كثرت قوم‌ها، رنگ‌ها، انديشه‌ها و بينش‌ها دارد، بر سر مخالفت با اين‌گونه بديهيات اصرار نمي‌كند كه، هست و نيست ملت را بر باد دهد. انسان امروز بر اين باور است كه حقيقت در انحصار هيچ‌كس نيست و قرائت‌هاي گوناگون از حقيقت به‌معناي بي‌اعتقادي به حقيقت نمي‌باشد.انسان امروز دموكراسي را چيزي جز نقدپذيري قدرت و اگر دقيق‌تر بگوييم، توزيع ثروت، قدرت، معرفت و امكانات مي‌داند و مسأله‌ي مهم در دموكراسي‌هاي امروز، نه‌تنها آزادي فرد بلكه تعادل ميان گروه‌ها، حزب‌ها، قوم‌ها و نيروهاي سياسي–اجتماعي است، در چنين ساختار پلوراليستي قدرت است كه جامعه به تعادل مي‌رسد. دموكراسي بدون اقليت و بدون حضور مخالفان و به‌رسميت شناختن آن‌ها دموكراسي نيست. نه اين‌كه چنان‌چه به كرسي قدرت دست يافتيم، تمامي مباني آن‌را فراموش‌كنيم و چون از قدرت ساقط شديم به فكر دموكراسي بيفتيم. دموكراسي پروژه نيست، پروسه است و تعطيل‌بردار هم نيست. ‌ ‌هر انساني به حكم انسان‌بودن داراي حقوقي است و پايمال‌شدن حقوق‌بشر مسأله‌ي داخلي يك كشور نيست كه در آن به حقوق انسان‌ها تجاوز مي‌شود، متأسفانه گويي بعضي افراد بر اين باور هستند كه ما هنوز در جهان زندگي نمي‌كنيم. هر انساني بايد در رابطه‌هاي انساني خود و رابطه‌هاي بنيادين زندگي‌اش حقوق انساني را پاس دارد، براساس اين حقوق، هركس حق دارد در حكومت كشور خود، خواه مستقيم و خواه غيرمستقيم به‌واسطه‌ي نمايندگاني كه آزادانه انتخاب مي‌شوند شركت‌جويد، هركس حق دسترسي به خدمات عمومي در كشور خود را دارد، هركس حق سهيم‌شدن در اداره‌ي امور كشور خود را بدون توجه به قوميت و جنسيت داراست، هركس حق آزادي بيان و نوشتار را دارد. از اين ديدگاه، اساس قدرت حكومت‌ها، اراده‌ي مردم است. اين اراده بايد در انتخابات ادواري سالم و آزاد ابراز شود، آن‌هم با روش‌هاي رأي‌گيري آزاد نظير آن‌چه در دنياي آزاد انجام مي‌گيرد.مبارزه در راه كسب حقوق انساني، درگام نخست، ‌مبارزه در راه دموكراسي و عدالت است؛ چون هر عضو جامعه تنها در نظام دموكراسي است كه حكم شهروند را دارا خواهد بود و گرنه انسان در نظام‌هاي استبدادي، تنها يك رعيت است. بايد بدانيم و به اين باور برسيم كه بدون استقرار دموكراسي و سيستمي كثرت‌گرا، تضميني وجود ندارد كه حقوق حداقل انساني رعايت شود. به‌باور من، نخستين خواسته‌ها در بسياري از كشورها همچون كشور ما كه بايد از هرگونه خشونت‌طلبي دور شوند، حول سه كانون طرح‌شدني است؛ زندان، زنان و اقوام. گِرد منع بازداشت به‌دليل دگرانديشي، حول برخورداري زن از ارج اجتماعي و برابري حقوق انساني و گِرد عدم تبعيض و نابرابري‌هاي قومي؛ تا به‌قول خالد محمد خالد انديشمند مصري رعيت نمانيم و نباشيم و شأن شهروند را پيدا كنيم. براي نيل به آن، بايد اين امكان پديد آيد تا به‌دور از خشونت و "مرده‌باد" و "زنده‌باد" در يك جبهه‌ي همبستگي، تمامي ايرانيان به‌دور از خاصه‌خرجي‌ها و خودبرتربيني‌ها گردهم آييم تا خِرَد جمعي راهبرمان شود و از رعيت‌بودن به شهروند‌شدن متحول شويم. اين نخستين گام در نيل به حقوق انساني است. ‌ ‌نكته‌ي ديگر در حقوق‌بشر اين‌كه حقوق‌بشر نه به صفت مسيحي، نه شرقي، نه غربي، نه اسلامي متصف است، همه‌ي كساني كه در جهان زندگي مي‌كنند به حقوق‌بشر متوسل مي‌شوند. انديشه‌ي حقوق‌بشر مبتني بر تصويري از انسان است كه در فلسفه‌اي كه در آن انسان نهاد است، پا گرفته است. كانت مي‌گويد: "رفتار تو بايد چنان باشد كه هر انساني را هدف آن بپنداري، نه واسطه و وسيله." ‌ ‌اين انسان با مفهوم‌هاي درست و نادرست، بخردانه و نابخردانه، خوشايند و ناخوشايند سمت‌گيري مي‌كند، انسان امروز به‌خود حقمي‌دهد كه چنين حقي داشته باشد. ‌ ‌بايد نظمي ايجادكرد تا در آن كسي شكنجه نشود، كسي به‌خاطر دگرانديشي و اظهارنظر و نوشتار بازداشت نشود. ‌ ‌آيا توجيهي داريم كه ملتي 150 سال براي آزادي مبارزه‌كند و قرباني بدهد و امروز هم همچنان بحث روزش آزادي و حقوق‌بشر باشد؟ آيا در واپس‌گرايي نفي حقوق‌بشر را نمي‌توان ديد؟ بايد انديشيد، از خواب گران برخاست كه در واپس‌گرايي، نه آزادگان و انسان‌دوستان بلكه خودكامگان خون‌ريز انتظار ما را مي‌كشند. تا وقت هست بايد به‌خود آييم و از متهم‌كردن يكديگر دست بكشيم. به‌هوش باشيم كه پشت‌سر ما امثال اسكندر، هارون‌الرشيد، سلطان محمود، چنگيز مغول، صدام، ناصرالدين شاه و محمد‌علي‌شاه ايستاده‌اند. اگر هوشيار نباشيم هرآن ممكن است آنان زندگي از سرگيرند ولي اين‌بار با توپ و تانك و بمب شيميايي به جان‌مان خواهند افتاد؛ همچون كشتارهاي سردشت، بانه، كرمانشاه، ايلام و آبادان در اثر بمباران‌هاي شيميايي صدام. رودكي مي‌فرمايد:"هركه ناموخت از گذشت روزگار هـيچ نامـوزد ز هـيچ آموزگـار"حقوق‌بشر پاسخي است به دردهايي كه معناي مطلقي دارند و مقيد به فرهنگ خاصي نيستند. بمباران حلبچه، بمباران شيميايي سردشت، كرمانشاه و ايلام و ... و كشتار انسان‌هاي بي‌گناه نسل‌كشي بود. قتل‌عام، قتل‌عام است و شكنجه، شكنجه است. حقوق‌بشر پاسخ به اين دردهاست. آيا انديشيده‌ايد اگر آناني كه در جهان شكنجه شده‌اند، حقيقت انساني آن‌ها پايمال شده است، لب‌هايشان را دوخته‌اند و كتاب‌هايشان سوزانده شده است از سرتاسر جهان گرد هم آيند و گفت‌وگوي تمدن‌ها را درباره‌ي حقوق‌بشر پيش برند، چه پاسخ محكمي به همه‌ي جلوه‌هاي حقوق‌بشر ساختگي دولت‌ها خواهد بود؟ يا اگـر همـه‌ي جنايت‌ها و ننگ‌هـاي تاريخـي خود را بازگـوكنيم، مي‌توانيم به تفاهم و همدلي برسيم تا اين‌كه عبرتي شود براي آيندگان تا جهاني را در اختيار آيندگان بگذاريم كه در آن چيزي براي افتخاركردن وجود داشته باشد. چه‌قدر پرارزش است، بيان شيخ محمد خياباني كه "ما اولاد قرن حاضريم، عاق قرن خود نخواهيم بود." ‌ ‌انسان به آن ميزاني ارج دارد كه از دروغ و خشونت فاصله مي‌گيرد. جامعه‌ي خشن نمي‌تواند مدنيت استواري داشته باشد و لازمه‌ي برپايي جامعه‌ي مدني دعوت جامعه به روداري و پرهيز از خشونت و ايجاد تحول فرهنگي است كه جان‌مايه‌ي آن بازسازي وجدان ملي ايرانيان و شاد زيستن آن‌هاست. اگر قرار باشد عصاره‌ي قانون‌اساسي يك كشور را در يك جمله بيان‌كنم، بر اين باورم كه ملت حق دارد شاد باشد، ملت شاد زنده است، آزادي‌خواه، صلح‌دوست، نوآور و آفريننده است، شادي ملت در صلح است، در عدالت و آزادي است و استقلال در همبستگي همه‌ي ملت براي رهايي از تمام تجاوزها به حقوق آنان و در رفع نابرابري‌هاست، در فقرزدايي و توليد است، در فرهيختگي است، در امنيت است، در تندرستي و ورزيدگي است.‌با اندوه، تاريخ ما تاريخ آمدوشد عصبيت‌هاست، از اين‌رو تاريخي غمگين است و ما غم‌زده هستيم. زندگي‌مان سخت است و با سخت‌گرفتن بر خود و ديگران آن‌را سخت‌تر مي‌كنيم؛ سر در گريبان و گره بر جبين، بي‌آن‌كه فكور باشيم. اين منش با منش زندگي در جامعه‌ي مدني سازگار نيست، پشت‌كردن به امور همگاني و گريز به خلوت انس است، انساني كه در خلوت، احساس امنيت كند، انسان مدني نيست؛ بيمار است.! چنين انساني نقاب به‌چهره دارد، قانون‌شكن است، توجيه‌كار است، بنابر مصلحت خود هر ضابطه‌اي را زير پا مي‌گذارد.‌ ‌نوجواني كه ياد مي‌گيرد در خانه اين باشد و در مدرسه آن، انساني كه از كودكي در عمل، نقاب به چهره زدن را تعليم مي‌گيرد و در برابر پدرِ سخت‌گيري كه عقده‌هاي خود را با شلاق بر پيكر او خاليمي‌كند، نقش بازي مي‌كند، به معلم دروغ مي‌گويد، در حرف از او تبعيت‌كرده و در دل او را دشنام مي‌دهد، انساني كه مي‌خواهد بدود، بخندد، شادي‌كند اما عرصه‌اي فراهم نيست، گفتن ممنوع، نوشتن ممنوع، شادي ممنوع، خنديدن ممنوع است، ممنوع هم نباشد سبك‌سري تلقي مي‌شود، اين انسان آن‌قدر نقش بازي مي‌كند تا با نقش خود يكـي شود و اين بازيگر بالاخـره در اجتماع به‌نوعـي يا وسيله‌اي راه خود را باز مي‌كند ولي همواره موجودي ناراحت خواهد بود؛ چه‌بسا موعظه‌ي نوع‌دوستي مي‌كند ولي نخواهد توانست راحتي ديگران را تحمل‌كند. چنين انساني شهروندي مسؤول نخواهد شد، خلاقيتي نخواهد داشت، ميدان و امكان رشد جمعي را فراهم نخواهدكرد، سخت‌گير خواهد شد، قانون وضع مي‌كند اما خود قانون‌شكن خواهد بود، توطئه‌گر خواهد شد و در توهم توطئه زندگي خواهدكرد، رشوه خواهدگرفت، به دستگاهي كه در آن خدمت مي‌كند نيز خيانت خواهدكرد. ‌ ‌مهم‌ترين سازندگان جامعه‌ي مدني مربيان هستند؛ مادر، پدر و مديران، آموزگاري كه با كودك با خشونت سخن نمي‌گويد و بر شاگرد آسان مي‌گيرد، به او مي‌آموزاند خودش باشد، بگذارد ديگران نيز خودشان باشند، او را از دروغ گفتن و نقش بازي‌كردن (حتي اگر به‌بهاي از دست دادن بسياري امتيازها تمام شود) منع مي‌كند، به او مي‌آموزاند زيبايي را دوست بدارد، زياده‌خواه نباشد، اجازه‌دهد تا همه از سر سفره به يكسان سير برخيزند، به او مي‌آموزاند كه بپرسد، انتقاد و اعتراضكند، به بي‌عدالتي و ستم به‌عنوان امري طبيعي ننگرد، به او ياد مي‌دهد كه اين خاك و آب از آن او نيز هست، خليج‌فارسش، خليج‌فارس است نه خليج، به او مي‌آموزد كه نبايد اين كشور به‌دست بيگانگان بيفتد و ياد مي‌دهد كه تمام هم‌ميهنانش از فارس، كُرد، آذري، عرب، تركمن، بلوچ و غيره بـا هـر انديشه‌اي حق استفاده‌ي برابر از نعمت‌هاي وطن را دارند و كسي را بر ديگري برتري نيست و اگر ميهن سامان درستي داشت، مي‌توانست همه‌ي انتظارهاي او را برآورد.حاصل آن‌كه جامعه بايد چنان باشد كه ركن آن را اجتماع زنان و مردان با حقوق برابر و به‌دور از تبعيض‌ها تشكيل دهند. در جامعه‌اي كه در آن رابطه‌اي برابر و به‌دور از هرگونه سلطه‌پذيري، براساس منافع ملي با جهان برقرار است، مي‌توان گفت امكان گسترش دموكراسي، عدالت و توسعه‌ي متوازن فراهم است. به‌جاي سردادن شعارهاي بي‌درون‌مايه و توسل به نظريه‌ي توطئه و بگيروببندهاي دگرانديشان به اتهام‌هاي گوناگون‌، بايد آستين‌ها را بالازد و كاركرد تا جامعه سامان درستي يابد، بايد شهامت پيش‌رفتن داشت و در اين روزگار اين شهامت بيش از هر چيز از جنس خودباوري ملي و شهامت مدني و برخاسته از رسالت عدالت‌خواهي و ايراني‌بودنمان است.دولت‌ها و حاكميت‌ها بايد از اين گرايش كه هر مسأله‌اي را به مسأله‌ي بودن يا نبودن خود تبديل‌كنند، دست بكشند. بدون ايجاد تحولي بنيادين در سياست‌ها و ساختارها، جامعه‌ي مدني به‌وجود نخواهد آمد. در اين تعامل مسالمت‌آميز، بايد به‌دور از خشونت، همواره بر اجراي حقوق ملت پاي فشرد و خواست علني‌بودن و رجوع به رأي مردم بدون هرگونه مانعي به‌عنوان ميزان اصلي، در شرايطي آزاد را طلب‌كرد، تا ما هم بگوييم ملتي هستيم داراي حقوق و با حق بهره‌مندي برابر از نعمت‌هاي خانه‌ي مادريمان.با كلامي از گاندي سخنم را به پايان مي‌برم اميد كه درس‌آموزمان باشد: "از گناه تنفر داشته باش، نه از گناهكار." ‌ ‌

مقاله منتشرنشده ای از مهدی بازرگان

نوشته ای که می خوانيد، متن ويرايش شده دست نوشته ای است از زنده ياد مهندس مهدی بازرگان که «برای نخستين بار» منتشر می شود। اين مطلب، در تيرماه ۱۳۳۵ نوشته شده و در اختيار دکتر احمد صدرحاج سيدجوادی قرار داشته است. ارزش و ويژگی اين نوشتار، به ويژه با توجه به شرايطی که نگاشته شده است (سال های سخت پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) دوچندان می شود. به ويژه از آن جهت که اين متن در روز هايی نگاشته شد که بازرگان تجارب مشروطه و نهضت ملی را مورد ارزيابی قرار داده است. اين مقاله همچنين به وضوح نشان دهنده توجه نسلی از روشنفکران ايران به عرصه عمومی و جامعه مدنی، در عين تعامل آنان با قدرت و رويکرد انتقادی ايشان به اوضاع اجتماعی- سياسی است
.
همگی شنيده ايم و خوانده ايم و فهميده ايم که حکومت دموکراسی، يعنی حکومت مردم بر مردم، بهترين شکل حکومت و شايد تنها صورت قابل قبول آن است। اين طرز حکومت است که بهتر می تواند ضامن استقلال مملکت و موجب اصلاح و سعادت و ترقی ملت باشد.

در منطق اديان و اسلام نيز، هميشه حکومت های خودسرانه و تسلط جابرانه سلاطين بر خلق خدا مردود بوده، ملک و حکم از آن خدا گفته شده، امر به قسط و عدالت و مساوات و حق شده است و به حکم «ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعضی لفسدت الارض»، دفع ظالمين و غاصبين به دوش خود مردم واگذار شده، قيام انبيا غالباً توأم و گاهی به منظور مبارزه با خودخواهی ها و سرکش ها و فرعون ها بوده است که تملک و تحکم بر اهل زمين را به حدود خدايی می رسانند و برتری جويی و فساد در زمين به مصداق «تلک الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فی الأرض ولا فساداً» محکوم و مانع رستگاری اعلام شده است.
بنابراين از هر جهت که نگاه کنيم چاره ای و راهی برای اصلاح حکومت و سياست جز استقرار دموکراسی و تأمين آزادی نمی بينيم و خواسته های مردم را در سايه چنين حکومتی بايد جست وجو کرد. حکومت مردم بر مردم که لازمه آن در دست گرفتن حکومت به وسيله ملت و متصرف شدن دولت و قدرت است از دو راه می تواند تامين شود؛ از بالا يا از پايين؛ به عبارت ديگر، از خارج يا از داخل.
تعريف حکومت از بالا يا از خارج، آن است که مقامات اساسی و موثر اوليه مملکت از طرف افراد و قوای ملت احراز شود (مانند سلطنت، نخست وزيری، وزارت، وکالت، رياست های عاليه، فرماندهی قشون، رياست بانک و غيره)، و بعد با در دست داشتن پست های بالا، اعمال نفوذ روی پست های پايين و کليه شئون و امور کشور به عمل آيد و بدين طريق، استقلال و حيثيت و مملکت حفظ شود.
طريقه دوم- که بعداً توضيح بيشتری در زمينه آن داده خواهد شد- اين است که تصرف از جزييات امور و آحاد عناصر کارها که به دست تک تک افراد ملت گردانده می شود شروع گردد. وقتی پست ها و کارهای کوچک مملکت، بر طبق برنامه منظم مرتبط، در دست ملت قرار گرفت اولاً صف مقاومت محکم نفوذناپذير در برابر هيات حاکمه غاصب تشکيل خواهد شد و ثانياً تصرف عمومی کلی، به طور يکجا و طبيعی عملی می گردد. غالب مردم و مصلحين و رهبران و احزاب شق اول را که به نظر سريع تر و مستقيم تر و مؤثرتر می آيد در نظر گرفته اند و هدف خود را احراز قدرت از طريق نفوذ در مجلس و دولت قرار داده اند. شايد بتوان گفت از صدر مشروطيت به اين طرف، هر نهضت و اقدامی در ايران شده، تنها در اين جهت بوده.
البته احزاب اروپا و امريکا نيز از همين راه عمل می کنند ولی در آنجا مرحله مقدماتی اساسی و زمينه ملی قبلاً تأمين شده، در صورتی که در ايران مختصری هم که در قديم بوده، تضعيف گرديده است.
به نتيجه نرسيدن اين اقدامات در ايران، علل زيادی داشته و دارد اگر گاه گاهی روی تصادفات روزگار و تعارض های سياست های خارج يا داخل، مردم تکانی خورده و ارکان دستگاه های حاکمه را تکان داده اند، عامل ديگری که همان علت دوم است، عرض اندام کرده به زودی موفقيت را منجر به شکست و حرارت و اميد ملت را برای مدت درازی مبدل به ترس و یأس کرده است. اين علت و عامل مهم عدم آمادگی و ضعف لياقت مردم است که در کليه جنبه های فکری، اداری، اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی بارز می باشد.
دو شاهد مثال زنده، موضوع را روشن خواهد کرد؛ يکی انقلاب مشروطيت و ديگر نهضت ملی اخير ايران؛ در هر دو مورد ملت فداکاری و حميت کرد، موفق هم شد ولی به زودی با وضع بدتری مواجه گرديد. در صدر مشروطيت به طوری که می دانيم پس از دو بار برانداختن استبداد و مستقر کردن مجلس، چون هيچ گونه تدارک فکری و مخصوصاً اجتماعی و اداری در ميان مردم نشده و توده ملت و رهبران مشروطيت در مکتب دموکراسی و تمدن امروزی، عامی و ناشی بودند و خود به اين امر وقوف و اقرار داشتند، روی صداقت و خلوص نيت، زمام امور و اختيار و نمايندگی خود را به دست يک عده فرنگ ديده به ظاهر باسواد دادند. به کسانی که اکثر آنها همان اعيان و اشراف زاده ها يعنی سلطنه ها و دوله ها و تجاره ها و توليه های نازپرورده دربار قاجاری و دست چين شده های هيات حاکمه قديم بودند. تقريباً همگی نادرست يا ناتوان و متعلق به طبقه پوسيده فاسدشده بودند؛ کوچک ترين شباهت و سنخيت با توده رنج ديده کارکشته تشنه آزادی که انقلاب مشروطيت را به دوش کشيده بودند نداشته و کمترين صلاحيت و حقانيت را برای دفاع از حقوق ملت و احراز حکومت و دموکراسی حائز نبودند. نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد که تمام پست ها و مقامات پس از يکی دو دست گشتن و يا چند تغيير عنوان و لباس، مجدداً در دست همان رجال درباری استبداد و امثال و اعقاب آنها افتاد. با ظاهر قانونی همان مظالم و مفاسد به وجه شديدتر و عمومی تر رايج گرديد.
تجربه دوم و شايد مثال تازه تر، نهضت ملی اخير که توأم با پيروزی درخشان ملی شدن نفت و حکومت ملی سه ساله دکتر مصدق است، می باشد. در اين مورد می توان گفت که ملت و تعداد زيادی از جوانان برخاسته از خانواده های کاسب و کارگر تشخيص فکری و علمی و اداری نسبتاً کافی پيدا کرده وارد مجلس و دولت شده بودند، اما متأسفانه تشخيص واقعی و رشد اخلاقی مناسب با زندگی اجتماعی نيافته، تربيت و تمرين همکاری را که شرط اساسی و دموکراسی است فاقد بودند. کج سليقگی، تکروی، اصرار بر اعمال عقيده شخصی، جاه طلبی، اغراض شخصی و معايب ديگری که فروع و محصولات خودخواهی و منافی با دموکراسی است به وجه بسيار زننده ای از ابتدا جلوه گری کرد. صفوف رهبری يکی بعد از ديگری در بحبوحه شدت مبارزه و ضرورت اتحاد و همبستگی پاره شد. هر کس به سی خود می رفت و علم مخالفت برمی افراشت... حريف بدون آنکه زحمت و انتظار زيادی کشيده باشد، شاهد پيروزی را با لبخند دعوت در آغوش کشيد و وقتی در ۲۸ مرداد غ۱۳۳۲ف با تمام ترس و لرز شبيخون به خيمه های خواب رفته ملت زد، سنگرها را خالی ديد، چرا؟ برای اينکه ملت به همان صورت متشتت و متفرق، مسلوب الاختيار سابق بود. دموکراسی نه در بالا، در جبهه ملی و نه در پايين، ميان طبقات مردم ريشه ندوانده و حتی فهميده نشده بود. مردم در دست خود مشاغل و مواضعی نداشتند و بازار که قديمی ترين و ريشه دارترين قلعه مقاومت ملی است نتوانست بيش از چهار، پنج روز اعتصاب و اعتراض را ادامه دهد. احتياج به آب و نان و اسارت در دست دولت، او را وادار به تسليم نمود.
به احتمال قريب به يقين، اگر تحريکات مخالفين و کودتای ۲۸ مرداد غ۱۳۳۲ف هم پيش نمی آمد، رژيم نوجوان ملی ما دير يا زود، بر سر اختلافات و اغراض متصديان و بيکارگی و پرتوقعی مردم، خود به خود متلاشی می گرديد،
***
چه خوب بود اگر اين حقيقت را مردم ايران و حتی خود ما که نام مان را مليون گذارده ايم می فهميديم و معتقد می شديم که دموکراسی يک لفظ يا يک روپوش يا تابلو نيست که تا بر سر چيزی يا جايی زدند از حالت و خواص قديم به وضع جديد درآيد. اگر تمام مردم مملکت در يک رفراندوم آزاد طبيعی جمع شده تومارها امضا کنند که ما طرفدار دموکراسی و آزادی هستيم باز هم تا واقعاً و عملاً عوض نشده باشند آن حکومت و مملکت، دموکراسی نخواهد شد. دموکراسی در جنبه اخلاقی و اجتماعی آن يعنی اينکه مردم حقيقتاً به يکديگر علاقه و احترام داشته برای سايرين از صميم قلب حق نظر و آزادی و مخصوصاً ارزش قائل باشند، و به اين نکته وقوف يافته باشند که تا همفکری و همکاری عمومی نباشد و افراد دست از خودبينی و خودخواهی برندارند موفقيتی نصيب اجتماع و افتخاری نصيب شخص نخواهد شد. اين از جنبه اخلاقی و اجتماعی مساله بود که بسيار دقيق و عميق است و مع ذالک کافی نيست. از جنبه عملی و اداری يعنی اينکه هر کس سهيم و مسوول و مشغول به وظايف باشد و تنها مملکت و دولت نباشد که يک واحد دموکراسی تشکيل داده چشم و دست همه به سوی اوامر و الطاف او دراز باشد، بلکه هر قسمت و هر جزيی از کشور، به نوبه خود تکرار و مظهری از تشکيلات دموکراسی بوده ولايات و شهرها برای خود واحدهای دموکراتيک تشکيل دهند و در شهرها، هر محله و هر صنف و هر دسته و هر اداره و موسسه، باز به دست مردم آن قسمت با روح همفکری و همکاری و خدمتگزاری بر اساس آزادی و احترام و انضباط اداره شود. چنين اجتماعی يک اجتماع صددرصد دموکراتيک و يک توده پيوسته مستحکم مغزداری خواهد بود که پاينده و زاينده خواهد شد. اجتماعات دموکراسی اروپا و امريکا تا اندازه ای اين طور است.
چون در ايران، مردم به اين مطلب توجه و تأمل نکرده يا کم توجه می کنند و در هر حال حوصله و حميت فکر اساسی و کار حسابی را نداريم، هميشه از روی عجله و هوس تقليدمآبانه خواسته ايم خلع يد را با عوض کردن تابلو انجام دهيم و کاری به داخله و پايه و ريشه کار نداشته باشيم؛ طبيعی است که بايد شکست خورده باشيم.
***
حال بياييم تاکتيک را عوض کنيم و کار را از يک آمادگی عميق و تدارک و تمرين قبلی شروع نماييم؛ دموکراسی را از داخل ايجاد نماييم و حکومت را از پايين تعريف کنيم.
در دنيا هم دموکراسی و حکومت های ملی همين طور درست شده است. در يونان و روم که پدران تمدن مغرب زمين و پايه گذاران حکومت های ملی می باشند، مردم قبلاً در محيط خانواده و قبيله و دهکده و مدينه مسووليت مشترک و همکاری و انضباط اجتماعی داشته، ورزش های بدنی و مشق های نظامی و تشريفات مذهبی و حتی غذا خوردن ها را به طور دسته جمعی انجام می دادند؛ در کارهای خانوادگی و شهری و جنگی و کشوری، به مباحثه و مشاوره و اخذ رأی می پرداختند و نمايندگانی برمی گزيدند. و بعد، نتيجه اين آرا و زبده اين نمايندگان بودند که مجالس مهم تر را تشکيل داده به سنا می رفتند يا کنسول و سردار و رئيس جمهور می شدند. دموکراسی از پايين و از داخل ملت درست شد نه از بالا.
در ايران البته جريان برعکس بوده است؛ دزد سرگردنه يا قلدر محله ای می آمده، کوه و کمری را اشغال می کرده، از آنجا به دهات و آبادی های زيردست می تاخته خلق کثيری را بی آب و نان و بی مال و جان می کرده، عده قليلی را به لفت و ليس می رسانده آنچه را می برد و می خورد که خورده بود، آنچه می ماند مالک اش می شد. آنها را که کوبيده و کشته بود، که کشته بود آنها که می ماندند غلام و رعيت و خدمتگزار او می شدند؛ دست آخر يک لقب سالارالممالک، اميرالسلطنه، قوام الدين روی خود می گذاشت، اگر رعيت بيشتر يا اعقاب باعرضه تر می داشت و قلمرو وسيع تری را چپاول و کشتار غمی کردف يا با دسيسه و خيانت تحت ملکيت و رقيت در می آورد، شاه سرسلسله می شد. آن وقت همين که به نوکران خود يعنی به رعايای کشور، مثل ته سفره ای که جلوی سگ می انداختند، لقمه نان و جل و پلاسی می داد، سلطان رعيت پرور دادگستر می گرديد،
اگر راست می گوييم و می خواهيم وضع عوض شود، بايد ترتيب و تربيت از درون و از زير عوض شود. ملت ايران، ملت نفهم و خيلی جاهل و بی سواد نبوده است که حالا بگوييم اگر او را روشن کنيم و به سياست بين الملل آگاهش سازيم، از حقوق خود دفاع خواهد کرد. غالب مردم صرفه و صلاح شان را در تظاهر به ندانستن و نفهميدن می بينند تا عذری برای بندگی کردن بتراشند
اگر آماده ايم دست از گدايی و طفيلی گری و مفت خوری برداشته، اخلاقاً و فکراً احراز استقلال حيثيت و عزت نفس نماييم و خود کفيل کارهای خود شده، هر روز صبح بر در ارباب بی مروت دنيا ننشينيم که خواجه کی به در آيد، حکومت و دولت مان هم خود به خود درست خواهد شد.
الان جريان کارها در مملکت طوری است که مانند مزارعی که با نهرهای فرعی کوچک از نهرهای اصلی و بالاخره از قنات و مظهر واحدی مشروب می شوند، اداره و اختيار امور ما نيز تماماً از دو جهت سرچشمه می گيرد؛ مدارس ما به وسيله مدير و ناظمی اداره می شود که فرهنگ محلی مامور می نمايد و رئيس فرهنگ محل را مدير کل فرهنگ شهرستان ها تعيين و کنترل می کند، و مدير کل فرهنگ شهرستان ها آلت بلااراده وزير فرهنگ است، و وزير فرهنگ، وزير دولت و نوکر شاه است؛ بيمارستان های ما همين طور، از مدير و طبيب و پرستار منتهی به وزير بهداری و رئيس دولت می شوند؛ نانوايی ها آرد را از دولت می گيرند؛ دهات ما که سابقاً واحدهای مستقل را تشکيل می داد (و البته چون در آنجا هم باز افراد ايرانی و با خلق و خوی ايرانی با روحيات فردی و خودخواهی زندگی می کردند برای خود ارباب و رژيم استبدادی داشت) به وسيله مامورين دولت سمپاشی و آبياری و کمک عمرانی می شود؛ بازاريان از خود مراکز اطلاعات و منابع اقتصاد و اتاق بازرگانی و اختياری نداشته؛ تجار مانند موم در دست بانک های دولتی و دولت می باشند. خلاصه آنکه آب و نان و دوا و سواد و همه چيز ما در دست دولت است و تمام شئون و امور کشور به طور مستقيم يا غيرمستقيم آويخته به نقطه واحدی است؛ البته به اين ترتيب ديدن کدخدا و چاپيدن ده خيلی آسان است.
مگر آنکه تربيت و ترتيب را عوض کنيم. يعنی دولت برای ملت کار کند. البته تا تربيت عوض نشود، ترتيب عوض نخواهد شد. تربيت چگونه عوض می شود؟ با حرف؟ خير، با عمل،
با تعليم و تلقين؟ خير، با تمرين،
بياييم تمرين دموکراسی و تربيت اجتماعی بنماييم. به قدر کافی راجع به مضار خودخواهی و جاه طلبی و ساير ذمائم اخلاقی گفته اند و نوشته اند. اصول تعليم و تربيت امروزی ديگر روی عمل و تمرين رفته است.
در داخله خودمان، بدون آنکه داعيه های بزرگی داشته باشيم، همان کارهايی را که به طور انفرادی می کرديم و می کنيم ، به طور دسته جمعی و تحت اراده خودمان انجام دهيم؛ اجتماعات و باشگاه ها و انجمن ها و اتحاديه هايی تشکيل دهيم که؛
- نمازمان را همان طورکه دستور داده اند عوض فرادی، به جماعت بخوانيم و اين جماعات را مطلع و مرتبط با يکديگر و عامل و مؤثر و مفيد بنماييم.
- ورزش و گردش مان را در باشگاه ها و دسته هايی که خودمان تاسيس می کنيم، به همراهی دوستان انجام دهيم.
- مطالعه ها و مذاکره های ادبی يا ذوقی، صنفی، فنی و غيره را در انجمن ها و کتابخانه ها و قرائت خانه های خودمان به پا داريم.
- تفريحات و ملاقات ها را در باشگاه های ساده سالم محلی يا اداری و صنفی و دوستانه برگزار کنيم.
- بچه هايمان را به عوض آنکه با هزار منت و زحمت در مدارس دولتی بی نظم و بی معلم و خراب جا کنيم، در کلاس ها و دبستان هايی که با مختصر همت و خرج خودمان درست خواهيم کرد، درس بدهيم. وزارت فرهنگ نه تنها مانع نخواهد شد بلکه کمک هم خواهد کرد.
- چرا در هر محل و هر جمعيت درمانگاه ها و بيمارستان های ملی نسازيم که اختيار و اداره اش به دست مردم باشد؟
- چرا مردم يک کوچه يا يک محله و دهکده، دائماً در انتظار و التماس شهردار و رئيس کشاورزی و غيره باشند که کوچه آنها را آسفالت و قنات شان را احداث نمايد و خودشان پول نگذارند و آب و برق و آسفالت و ساير احتياجات را تامين ننمايند؟
- چرا برای جوانان و درس خوانده های ما تنها راه اميد و نان و آب، کارمندی باشد و خودشان يا اولياشان شرکت های توليدی و تعاونی و غيره و بنگاه های کاريابی و کارسازی درست نکنند؟
در اين رديف، خيلی می شود نمونه و مثال آورد. نمونه ها و راه هايی برای تمرين همکاری و تربيت اجتماعی که به مانع و محظور داخلی و خارجی مهمی بر نخواهد خورد، بسيار است و علاوه بر تمرين و تدارک دموکراسی، نه تنها آب و نان و بهداشت و تفريح و تعليم و تربيت را برای مردم تامين خواهد کرد، بلکه در داخل اين محيط سست رقيق که توده ملت نام دارد، رفته رفته ملت را به صورت توده منعقد همبسته همشکل، در خواهد آورد .
***
انجام چنين برنامه ای البته خيلی عشق و حوصله و پشتکار و همکاری و مداومت لازم دارد؛ ولی چون تنها برنامه ای است که در هر حال و در هر صورت بايد از آنجا شروع کرد و بايد به آن دست زد. طبيعی است که امروز روحيه و عقيده مردم چندان سازگار با چنين اعمالی نمی باشد و اگر می گوييم اين برنامه از ناحيه دولت و سياست خارجی به مخالفت و ممانعت موثر بر نخواهد خورد، از ناحيه خود مردم مواجه با عدم رغبت و مشکلات و مخالفت های زياد خواهد شد. مخالف عمده، همان روح خودخواهی و نادرستی عمومی است که تا به حال هسته اين قبيل اقدامات را عقيم گذاشته و مانع ادامه و توفيق شرکت ها و موسسات عمومی گرديده است. آن روزی که مملکت صاحب يک عده مردم تربيت يافته محکم مطمئن گردد، ولو محدود باشند، مصداق «کم من فئه قليله غلبت فئه کثيره باذن الله» تحقق خواهد يافت و ما به آرزوی مان، ولو در گور خواهيم رسيد،
***بياييم در راه يک برنامه مقدس مطمئن، ولی مشکل، پرافتخار قدم برداريم؛ وجدان خود و خدای خود را خوشحال و خشنود سازيم. راه طولانی و پرمرارت است ولی دوری و خار راه دوست، از شهد و عسل شيرين تر است، ما پيش قدم شويم، همقدم خواهيم يافت.
***
بنابراين پيشنهاد می شود به کليه دوستان و حوزه ها درصدد تشکيل و ترتيب باشگاه ها و مجلس ها و انجمن ها و کانون ها و شرکت ها و موسسات خيريه و فرهنگی و بهداری و تعاونی و تجاری و دينی برآيند. هر محفلی و هر مجلسی که در اين مملکت در هر جا و به دست هر کس تشکيل شود و جمعی در آن برای همکاری مفيد در آن حضور يابند مکتبی برای تربيت اجتماعی ما خواهد بود. البته هر قدر مجامع به دنبال هدف های حق و صلاح باشد و روح همکاری و همزيستی در سايه مقاصد خيرخواهی و وظايف حياتی تشکيل شود، به لحاظ تربيت و تاثير بهتر خواهد بود. ما در عين حال تاسيس کننده، تاييد کننده و آرزو کننده آنها باشيم .
ان يدالله مع الجماعهتهران- تيرماه ۱۳۳۵